بچه که بودم همیشه گلوم چرک می کرد و همیشه هم خیر سرم زکام بودم ، همه بهم می گفتن دختر خوب بیا برو لوزه و عمل کن راحت شی
، کی گوش بده؟
می گفتم نخیر من بستی بخورم خوب می شم
، البته این و بگما جدی می گفتم واقعا بستنی برام معجزه می کرد و از وقتی می خوردم تا وقتی که خنکیش توی گلوم بود دیگه هیچ دردی نداشتم ، البته همه مسخرم می کردن و دستم می نداختن می گفتن این بچه دلش هوس بستنی می کنه بهونه هم بهتر این نداره
، خلاصه هفته ای یه کارتون بستنی می خوردم و یه بکس آمپول امپی سیلین تو رگ می زدم
، ولی حتی درد آمپولا و قرص و شربت و داروهای تلخم باعث نشد دست از سرتقی بردارم و برم زیر تیغ جراحی .
القصه که حالا 2 روزه لوزه مبارک باد کرده و گلو و سر ما یه طرفی اومده بالا ، کلی ورم و اینا ، چندسالی خوب بودما اما نمی دونم از چند روز پیش که خربزه خوردم چرا یهو ورم کرده کلیم درد می کنه ، البته ضعیفم شدم این چند کیلوی که با هزار بدبختی و مصیبت کم کردم باعث شده که قدرت بدنیم بیاد پایین
.
حالام می خوام چه غلطی بکنم خدا عالمه ، از ایجاد آلودگی صوتی و حرف زدن که کمپلت محروم شدم ، دهنمم که اصن وا نمی شه ، فک کنم تا وقتی دوباره بتونم حرف بزنم یه عالم و یه دنیا آدم از صدای طبیعت و هوای پاک و روزهای زیبا لذت می برن و دعاشو به جون اون خربزه که عامل ناشناخته ی این درد من بود می کنن ، البته اگه صدای تایپ من و کلیدای کیبورد برای کسی آسایش بزاره
.
حالا اگه اتفاق خاصی پیش نیاد فردا می رم دکتر ، آخ حتما بازم آمپول پنی سیلین ، البته من که نمی ترسم حساسیتم ندارم ، هیچ وقتم یادم نمیاد که موقع آمپول زدن گریه کرده باشم ، نمی دونم چرا ولی فک کنم از نوادر تاریخ بشریتم . خب زیاد حرف زدم البته تایپ کردم ولی هنوز قرصه اثر نکرده
.