آب زرشک

زرشک پر معنی ترین کلمه دنیا

آب زرشک

زرشک پر معنی ترین کلمه دنیا

بیچاره موشه

 

دیشب یهوی صدای جیغ مامان از توی آشپزخونه بلند شد که آ ی موش ، آی موش ، منم تندی دویدم رفتم تو آشپزخونه موش رو زیارت کنم ، نگو این موش بلا از راه شلنگ لباسشویی اومده و وقتی داشته روی شلنگ حرکات موزون فرار از خودش در میاورده  ، مامان خانوم جیغ می کشه و موشه هم تعادلش و از دست میده و میوفته توی سطل آب زیر شلنگ و غرق شدن و اینا.

راستش دلم نمی خواست جون کندنش و ببینم ، ولی خب چاره ای هم نداشتم اگه سطل رو می گرفتم تا موش رو نجات بدم که می پرید رو دستم آخه ارتفاع سطله کوتاه بود، از طرفی هم ........ ، من تو زندگیم زیاد مارمولک و عنکبوت و اینا کشتم و در این زمینه ها تخصص وافری دارم ولی خب همیشه سعی کردم با یه ضربه ناک اوتشون کنم تا عذاب نکشن و زجر کش نشن ، اما این بار، خیلی دلم سوخت ، ازش نمی ترسیدم ولی از غصه پاهام می لرزید و تحمل نگاه کردن به جون کندنه یه موجود زنده رو نداشتم واسه ی همین روی سطله یه در گذاشتم تا هم اون زودتر بمیره و  هم من اون رو و زنده زنده مردنش نبینم.

خلاصه اینکه بعد یه روز موشه هنوز تو سطلست هنوز ازش خبر نداریم ولی تا حالا حتما غرق شده و خفه ، مامان می گه تا بعد از ظهر درش نمیارم تا کاملا مطمئن بشم که مرده ، بیچاره موشه.

راستی اگه موشه یه جفت داشته باشه یا بچه های که منتظرش باشن چی؟ آخ خدای من چقده دردناکه ، انتظار و از دست دادن خیلی بده ، خیلی بد.

من دو بار در مورد کشتن این جک و جونوارا عذاب وجدان گرفتم یه بارش همین موشه ، یه بارشم یه مارمولک ، این مارمولکه قصه اش از این جا شروع شد که باباینا یه تعداد آجر رو گوشه حیاط گذاشته بودن که شده بود منبع فسق و فساد، یه روز این مامان خانوم ما یه جارو داد دست من و ساناز ( دختر همسایمون ،متولد 68 بود ، الان یه سالی می شه ازدواج کرده) ، و گف این حیاط و تمیز کنین ، من انوقتا 15 و 16 سالم بود، خلاصه ما داشتیم از گوشه حیاط آجرا رو جمع می کردیم که زیرشون و تمیز کنیم که دو تا مارمولک خیلی گنده رو زیر آجرا دیدیم ، یکیش خیلی فرز بود سریع رفت بالای دیوار ، ولی این یکی  تا اومد بجنبه من و ساناز با یه آجر زدیم تو سرش ، از بس که گنده بود وحشت کرده بودیم و من با همه نترسیم ازش ترسیده بودم ، مطمئنم تا حالا تو همه عمرتون مارمولک به اون گندگی ندیدین ، قریب 10و 15 بار محکم با آجر زدیم تو سرش تا جونش تموم شد ، حتی از لاشش هم می ترسیدیم که بندازیمش تو آشغالا ، ولی می دونین کجاش خیلی دلم سوخت؟وقتی که کار کشتن مارمولکه تموم شد ، دیدم جفتش هنوز رو دیوار وایساده ، متوجه شدم در تموم اون مدتی که داشتیم مارمولکه رو می کشتیم شاهد بوده و همه چی رو دیده ، احساس کردم اشک می ریزه و برای اخرین لحظات از همسرش جدا می شه ، دلم خیلی سوخت ، خیلی زیاد ، من چیکار کرده بودم ، جلوی چشم یه مارمولک جفتش و تیکه تیکه کرده بودم ، وای خدای من ....... از اون روز تا حالا حدود 6و7 سالی می گذره ولی من هر وقت یاد این صحنه میوفتم ناراحت می شم و از خدا طلب آمرزش می کنم ، آخه ما توی روایات و احادیث در مورد حیونا و جونورا زیاد بحث داریم ، بهرحال خدا من و ببخشه و دل اون مارمولکا رو از من راضی کنه که دلشون رو شکوندم و خونشون و ویرون .....

خدایا شاید بجز تو کسی حرف من و نفهمه ولی تو رو  به بزرگیت که همه چی رو می فهمی به خاطر این خطام و همه خطاهای دیگم من و ببخش و با مهربونی و لطفت با من رفتار کن ........ انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین.

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
امیرحسین یکشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:03 ب.ظ http://cariran.blogsky.com

سلام .. چه داستان خوشمزه و جالبی !! .. موفق باشید..!!

سلام
خوشمزه و بامزه؟
خوشحالم خوشتون اومده.

نیاز یکشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:19 ب.ظ http://anthill.blogsky.com/

اخییییییییییییی چه زرشکه مهربونو دل رحمی....مرسی به من سر زدی!

کوچیکتونیم شرمنده نکنین تو رو خدا خجالت می کشم

شاذه پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:10 ق.ظ

سلام
مرسی که اومدی
ای بابا جونور کشتن که عذاب وجدان نداره... پس لابد هر لقمه گوشتم که می خوری غش و ضعف می کنی که ایم گوساله بچه ی کی بوده و اینا....

سلام به روی ماهت
نمی دونم.....
مثال خوبی بود.
ممنون.

صبا وحسین دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.ghalbe-yakhi-7.blogfa.com

سلام.ممنون از اینکه بهمون سرزدین.

خیلی بامزه بود.

موفق باشید.

سلام...خواهش
بامزگی از خودتونه.
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد