-
درد سر
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 23:49
بچه که بودم همیشه گلوم چرک می کرد و همیشه هم خیر سرم زکام بودم ، همه بهم می گفتن دختر خوب بیا برو لوزه و عمل کن راحت شی ، کی گوش بده؟ می گفتم نخیر من بستی بخورم خوب می شم ، البته این و بگما جدی می گفتم واقعا بستنی برام معجزه می کرد و از وقتی می خوردم تا وقتی که خنکیش توی گلوم بود دیگه هیچ دردی نداشتم ، البته همه مسخرم...
-
سفرنامه زرشک
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 22:22
یه روزی بعد از ظهر ، یهو دلم هوس سفر کرد ، گفتم خب حالا چیکار کنم ملت دلشون به رحم بیاد و من برم سفر؟! آخرش گوشی رو برداشتم ، شماره همراه بابا رو گرفتم ، بابا که گوشی رو برداشت منم سریع تریپ دختر بابایی و لوس بازی و پاچه خواری رو گذاشتم که بابای دلم تو خونه پوسید من تا کی باید تو خونه بمونم ، هزار تا مرض گرفتم ، دچار...
-
بیچاره موشه
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 15:38
دیشب یهوی صدای جیغ مامان از توی آشپزخونه بلند شد که آ ی موش ، آی موش ، منم تندی دویدم رفتم تو آشپزخونه موش رو زیارت کنم ، نگو این موش بلا از راه شلنگ لباسشویی اومده و وقتی داشته روی شلنگ حرکات موزون فرار از خودش در میاورده ، مامان خانوم جیغ می کشه و موشه هم تعادلش و از دست میده و میوفته توی سطل آب زیر شلنگ و غرق شدن و...